بی صدا صبور

ساخت وبلاگ

۰۶/۱۲/۱۴۰۰ تا ۱۳/۱۲/۱۴۰۰ از فردا میخوام رازیانه بخورم ببینم روی جوشای صورتم تاثیر داره یا نع! بی صدا صبور...
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 42 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 13:18

سلام چند روزه درد سینه دارم وقتی هم غذا پیخورم سرم گیجی کیلی میره اما خب اینا به تنهایی برای باردار بودن دلیل نمیشناز دست مصطفی دلم گرفتههرکاری انجام میدم اگه بد از آب دربیاد یا بی دقتی کرده باشم سریع موضع میگیرهدوماه پیش زنگ زدم دکتر سوال کردم گفته بله مصب دکتر فلانیه و نوبت گرفتمچون پریود بودم نتونستم برم اما ماه گذشته دوباره اینترنتی نوبت گرفتم اما خود سیستم پیام داد که لغو شدهامروز زنگ زدم باز نوبت گرفتم من چمیدونستم تو این دوماه مطب دکتر جابجا شدهرفتیم دیدم بجای دکتر فلان یه فلانی دیگه اومده اما تو سایت دکتر دکتر هنوز تغییرات اعمال نشده...مصطفی میگه باید میرسیدی آیا اونجا مطب دکتر فلانیه؟منم گفتم من دفعه اول که سوال کردم گفته بله هستاین دفعه چمیدونستم مطبش رو عوض کرده رفته یه جای دیگهاعتماد به نفسمو سرکوب میکنه همه شجرات ندارم یه چیزی بگم تا که اشتباه بشه صدبار یادآوری میکنه که مثل اون دفعه نشه که یادت رفته بود بپرسی که فلان طور شد.دلم گرفتهگاهی که دلم میگیره میرم پیش خدا شکایتش رو میکنممیگم اون دنیا بین منو و او قاضی باشگاهی که ناراحت میشم نمیرم پیشش بشینم کم حرف میشم و بی صدا و اروممیرم تو خودممیرم خودمو سرگرم میکنم که اشکم در نیاد که عصبانی بشه که چرا گریه میکنیاما خوبه که شب خسته سزار زار گریه هم بکنی بیدار نمیشهصبحانه هم نگذاشتم براشباید بذارموگرنه فردا یادم میره خواب میمونمگاهی وقتا با خودم میگم لال شو شیما هیچیییی نگو نه نظر بده نه سوالی که ازت میپرسه رو اگه جوابش رو با قطعیت نمیدونی نگو که بعدا بگه حرفت اشتباه بودقدرت حرف زدنم ندارمبدم میاد از خودم که انقدر ضعیفمدلم گرفته ای خدابه کی بگم جز توکی جز تو غمخوار منهکی جز تو به ادم آرامش میدهمیخوام نماز بخونماگه مامان بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 52 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 13:18

سلام دلم گرفتهاحساس تنهایی میکنماز اینکه نماز نمیخونم حس بدی دارماز اینکه بعد از این حس واسه سه چهار روز یا یه هفته نماز میخونم بعد حالم بهتر میشه و ولش میکنم حس بدی دارمدلم نمیخواد شروع کنم و بعد از یه هفته باز ترکش کنمحالم بدهاحساس میکنم ادم بدی هستماینطور مواقع میگم کاش مصطفی بود تو دلم میگم کاش زودتر عروسی میگرفتیم خسته شدماما فرداش که حال دیشبم رو فراموش کردم میگم که نههه بهتره صبر کنیم و عجله ای عروسی نگیریمنمیدونماحساس میکنم دلم میخواد از دست همه ادما فرار کنم و برم توی یه غار و فقط برای خودم باشمگاهی میترسم از ازدواج کردن از اینکه ازدواج کنی بعد باید بچه دار بشی بعد باید بچه بزرگ کنیمن این رو توی وجود خودم نمیبینم .احساس میکنم هنوز خودمو نساختم چطور میتونم یه بچه رو تربیت کنم و شکل بدمبیخیال چون فعلا که عروسی نداریمدلم روزای بی دغدغه میخواد دلم میخواد مثل اون روزای مدرسه فقط روی درس توجه میداشتم . دلم اون روزای بی دغدغه رو میخواددلم میخواد فارغ از همه چیز فقط تو ساحل دریا یه زیر انداز پهن کنم و ساعت ها دراز بکشم و وقتی آفتاب تمام بدنم رو لمس میکنه فقط صدای موج ها رو بشنوم.گاهی فکر میکنم افسردگی دارمگاهی احساس میکنم با این فکرا دارم در حق مصطفی ظلم میکنم و حق زندگی شاد رو ازش میگیرم. نمیدونمگاهی بدجوری دلم میگیره.همه ادما اینطورین؟اگه من بمیرم بقیه چطور زندگی میکنن؟! ناراحت میشن؟!مصطفی چطور ؟ بابام ؟مامانم؟بقیه چطور؟گاهی انقد دلم گرقته که فکرای منفی میکنم و کلی گریه میکنم و بعد میخوابماحساس میکنم حالم بدهاحساس میکنم زندگیم با این روالی که دارم میرم خراب میشه.این روزایی که حالم بد میشه به همه بد بین میشم و تفکرات منفیم اوج میگیره.با خودم میگم چر بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 129 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت: 23:24

سلام گفتم بیام اینجا بنویسم که این خاطره های قشنگ و به یاد ماندنی از یادم نرود.پنجشنبه عصر بود آقایی از خونه شون به سمت خونه مون حرکت کرد بماند که شب بابام همه رو توی خونه بابا حاجی گرسنه نگه داشت تا ما برسیم فکر کنم ساعت های ۱۰ و نیم شام خوردیم.شبش تا ساعت ۲ نیمه شب داشتیم حرف میزدیم بعد رفتیم که بخوابیم منو آقایی شیطونی هامون گل کرد خلاصه اینکه فردا صبحش آقایی خوابالوی خوابالو بیدار شد و گفت من یکم بیشتر بخوابم تو برو صبحانه آماده کن ساعتهای نه یا نه و یا شاید ده بود که از زرند حرکت کردیم ظهر ناهار رو توی یه رستوران توی شهر نایین خوردیم ساعتهای چند بود یادم نیست رسیدیم اصفهان هتل عالی قاپو توی خیابون قشنگیه که سنگفرش شده و گلکاری و جوب آب داره نزدیک سی و سه پل و بقیه جاهای گردشیه...شبش رفتیم کنار هتل چیز برگر خوردیم خوشمزه بود دیروز که میشه روز دوم آقایی رفت سرکار و منم رفتم بیرون گردی کل خیابون چهارباغ رو زیرو رو کردم اما حالت های خیلی خوشگلی ندیدم البته یه سری به بازار هنر که بازار طلا فروش هاست زدم چقدر طلا فروشی داشت دلم می خواست با مصطفی بریم ببینیمشون.امروز قراره بریم آکواریوم و بازار طلاراستی دیروز که آقایی از سرکار اومد ساعت های ۲ بود رفتیم توی یه رستوران و ناهار خوردیم آقایی کباب بختیاری سفارش داد و منم جوجه کباب لبنانی سفارش دادم هردوتاش خوشمزه بود و بعدش هم پیاده‌روی کردیم به سمت کلیسای وانک...محله کلیسای وانک هم خیلی خوشگل بود سنگ فرش بود و زیبا و باحال...کلیسای وانک هم خیلی جالب بود ارزش ارزش نیم ساعت پیاده روی رو داشت یه موزه هم داشت که اون هم جالب بود کلاً کلیسای وانک مربوط به ارمنی ها بود و اون محله هم محله ارمنی نشین ها در اصفهان بود داخل موزه عکس مریم بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 136 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت: 23:24

سلاماین روزا هم میگذرن و ادم حسرتشون رو میخوره که چطور ساده گذشتن...خدا نکنه اون روزایی که این خاطرات رو میخونیم حسرت داشتن کسی رو داشته باشیم.همسری دارم که قد دنیا دوستش دارم و همیشه تکیه گاه امن من بوده.پدر و مادری دارم که از خودشون بخاطر بچه هاشون میگذرن و چیزی برامون کم نمیگذارن.خواهری که همیشه بهم مشورت میده و کنارمهو برادری که درعین این‌که ابراز نمیکنه اما خیلی مهربون و بخشنده س و خدایی که بالاتر از همه اینهاست.داتم خاطرات ده سال پیشم رو میخوندم از راز و نیاز هام با خدا و اتفاقات روزمره...چقدر با خدا حرف میزدم و چقدر بهش نزدیک بودمخیلی وقته یه گفت و گوی درست و حسابی با خدا نکردم...خیلی وقته برای خدا گریه نکردمخیلی وقته از خدا نخواستم که منو ببخشهببخشه که نسبت بهش بی تفاوت بودم.این دوران زندگیم رو درک نکردم.دوسال خیلی زود گذشتروزی در تب و تاب رسیدن به آقایی بودم و امروز درکنارشم و خداروشاکرم که دارمش.دلم میخواد عاشقانه ها بنویسم از لطف خدادلم میخواد دست بذارم روی زانو و یه یا علی بگم و خودمو بسازمخدایا من رو که فراموش نکردیمن خیلی وقته ازت دور شدمخیلی وقته باهات درد و دل نکردمخیلی وقته دلی باهات حرف نزدم و برای داشتنت و توجهت اشک نریختمخدایامیشه من رو در آغوش خودت بکشی و آرومم کنیمیشه عاشقانه خودت رو بهم نشون بدی میشه بدونم که چقدر دوستم داریمیشه خودت رو بهم نشون بدیخدایا دلم برات تنگ شده بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت: 23:24

سلام سلامامشب که  دارم براتون مینویسم از اون جریان سورپرایز گذشته اما گفتم بیکارم بیام بنویسم... خاطره میشن بعدا جزییات یادمون میرن اما الان اگه بنویسیم بعدا که میخونیمشون جزییاتشونم یادمون میاد. بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 27 مرداد 1400 ساعت: 19:06

یه دختر ارومم با یه دنیا ارزو ... سهام خرید و فروش شده سهام خریداری شده و فروخته شدهنام نمادگروهمقدار سهممقدار سرمایهتاریخ خریدقیمت خریدپیش بینی تاریخ فروش احتمالیپیش بینی قیمت فروش احتمالیپیش بینی بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت: 9:31

#بجهرم / تشخیص روند و کندل شناسی/9 تیر 99 #بجهرم / میانگین متحرک /9 تیر 99 بی صدا صبور...
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت: 9:31

سلامامروز اقایی  جونم درگیر جزوه پیدا کردن بود و منم بعد صبحانه لالا کردم ...یکی دو ساعتی لالا کردم آقایی  جونی هم پتو کشیده بود روم که سردم نشه.عزیزم عصری که اقایی جونم کلاس تدریس داشت اقایی ،من و ما بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:39

سلام ... این اولین باره که انقدر حالم بد شده... شاید دلایلش کوچک باشن اما انگار خیلی ریشه دارن که تونستن انقدر منو رنجور کنن... دلم میخواد مثل سابق با ثبات باشم و از پس مشکلاتم بر بیام دلم نمیخواد انق بی صدا صبور...ادامه مطلب
ما را در سایت بی صدا صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : biseda-saboro بازدید : 166 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 10:42